این داستان اخیر دانشجوها یه دوراهی محضه. یا کار راستی ها رو به جای باریک میکشونه یا آنچنان سرکوب میشه که دیگه در این سالها هیچ حرکتی نمیشه
فیلم کوری رو نگاه کردم. قشنگ بود ولی کتابش یه چیز دیگهست
ضافه وزن، چیزی در حدود 6 یا 7 کیلو، چیزیه که اینروزها هم خودم رو نگران کرده هم اطرافیانم رو تا استاد کلاس زبانی که میرم. اونهم شاکی بود
حدود دو سال اونجا بگذرونم و شرایط خاصی هم دارم. خیلی خیالم رو راحت نمیکنه
شرایط پیچیده شده. کیس من اونجوری که میخواستم پیش نرفته اما با همین شرایط هم بهترین شکل ممکن شده
فردا میرم سفارت. اینقدر به نهائی کردن کارم نزدیکم و مرددم. نمیتونم از نغمه به این آسونیا بگذرم
از آهنگای ترکیهای بدم میاد اما عجیب خاطرات خوبی دارم که باهاشون عجین شده. از سالهای خیلی دور حتی
من هیچوقت از ساندرا بولاک سیر نمیشم
به نظرش تصمیم مهاجرت من اشتباهه. ولی من فکر میکنم این آدم به آدم متفاوت میشه
همین الان با یه نغمه دیگه که 12 سال از من بزرگتر بود و تو اتریش بود چت کردم